شهید مطهری:
اگر اشکی که ما برای او میریزیم
در مسیر هماهنگی روح ما باشد
روح ما پرواز کوچکی با روح حسینی بکند
ذره ای از همت او
ذره ای از غیرت او
...آن اشک هرچه دلتان بخواهد قیمت دارد
اما اگر ملتى همه چيز داشته باشد ولى شخصيت خودش را ببازد، هيچ چيز نخواهد داشت و خواه ناخواه در ملتهاى ديگر جذب مىشود.
شهید مطهری
مجموعهآثار، ج۱۷، ص۵۴
شهید_مطهری:
حسين بن علی ع بيشتر از ما فرزندان خود را دوست می داشت
اما در عين حال او خدا را از همه كس وهمه چيز بيشتر دوست می داشت
در مقابل خداوند ودر راه خدا هيچكس را به حساب نمی آورد
اکسیر حیات دو چیز است
عشق و آن دیگری بلا
این دو نبوغ می آفرینند
و از مواد افسرده و بی فروغ
گوهرهایی تابناک
و درخشان به وجود می آورند
شهید مطهری ره
عدل الهی ص 156
. 🔹شهید مطهری با هفت فرزند، تا پنجاه سالگی وسیله نقلیه نداشتند. وقتی ماشین خریدند طبعا ظرفیت آن باید به نحوی بود که برای یک خانواده پرجمعیت به همراه راننده مناسب باشد، چون ایشان رانندگی نمی دانستند. آقای کریمی که رانندگی استاد را در آن زمان به عهده گرفت خاطرات جالبی از شش سال همراهی شهید مطهری دارد. از جمله می گوید:
.
🔹 یک بار ایشان مرا در دانشکده صدا زده و گفتند: ببین چرا این گربه در زیر پله کتابخانه دانشکده مدام سر و صدا میکند. من رفتم ببینم قضیه از چه قرار است. دیدم گربه زبان بسته، کور است. مساله را به استاد گفتم.
ایشان آن موقع پانزده ریال به من دادند تا برای گربه مقداری جگر سفید بخرم. بعد از این که گربه سیر شد دیگر سر و صدایی نکرد. .
🔹اتفاقا آن گربه فردا دوباره آمده بود که جگر سفید بخورد! بازهم برایش جگر سفید آوردیم. چند روز که گذشت و ما به گربه غذا دادیم، دیدیم کم کم بینایی اش را هم به دست آورد. معلوم بود به جهت گرسنگی این قدر ضعیف شده بود. توجه و پیگیری استاد نسبت به حال یک گربه با آنهمه اشتغالات برای من بسیار جالب و پند آموز بود.
.
🔻عکس بالا پس از عبور از جاده خاکی، در ده شهرستانک در تابستان پنجاه و هفت گرفته شده است.
شهید مطهری :
جدال و اختلاف
کیان و شخصیت جامعه اسلامی را منهدم می کند
ایمان اساس دوستی و وداد و ولا مومنان است.
توكل در قرآن يک مفهوم زنده كننده و حماسى است؛ يعنى هرجا كه قرآن مى خواهد بشر را وادار به عمل كند و ترسها و بيمها را از انسان بگيرد، مى گويد نترس و توكل به خدا كن، تكيه ات به خدا باشد و جلو برو، تكيه ات به خدا باشد و حقيقت را بگو، به خدا تكيه كن و از كثرت انبوه دشمن نترس.
وقتى كه شما توكل را در ميان تفكر امروز مسلمين جستجو مى كنيد، مى بينيد يک مفهوم مرده است. وقتى مى خواهيم ساكن بشويم و جنبش نداشته باشيم، وقتى مى خواهيم وظيفه را از خودمان دور كنيم و آن را پشت سر بيندازيم به توكل مى چسبيم. مفهوم توكل درست وارونه آن چيزى كه قرآن تعليم داده در افكار ما وارد شده است.
احیاء تفکر اسلامی، ص58
ذات خداوند موجب ترس و وحشت نیست، اما اینكه می گویند از خدا باید ترسید یعنی از قانون عدل الهی باید ترسید. عدالت هم به نوبه خود امر موحش و ترس آوری نیست.
انسان كه از عدالت می ترسد در حقیقت از خودش می ترسد كه در گذشته خطا كاری كرده و یا می ترسد كه در آینده از حدود خود به حقوق دیگران تجاوز كند
(استاد مطهری، ده گفتار، ص18)
من خیلی اوقات فکر کرده ام مقاله ای تحت عنوان «نیمها» بنویسم که خیلی چیزها وجود ناقصش خطرش بیشتر از عدم محض است. می گویند غزالی راجع به علم این حرف را زده و گفته است: «هر چیزی وجود ناقصش به از عدم محض است مگر علم که وجود ناقصش بدتر از عدم محض است» و ریشه این حرف معلوم است. .
آدمی که هیچ عالم نیست، چون می داند عالم نیست لااقل در مقابل عالم تسلیم است. مثل کسی که طبیب نیست و می داند که طبیب نیست، دیگر لااقل در مقابل طبیب تسلیم است و در نتیجه از وجود طبیب بهره می برد.ولی نیمچه طبیب چون خودش را طبیب می داند تسلیم یک طبیب نیست، می خواهد از همان علم ناقصش استفاده کند، در نتیجه به جای سود زیان می برد.
از همین جا بروید سراغ نیمچه مجتهدها و نیم روشنفکرها و نیمهای دیگر، اینهایی که یک چیزکی می دانند...ُ چیزکی می دانند و چیزها نمی دانند!
.
اتفاقاً اینها خطرشان بیشتر است. چهارتا شعار می شنوند، بدون اینکه متعمق بشوند و درست فکر کنند و دریابند؛ می بینید این چهارتا شعار اینها را از جا حرکت می دهد
(استاد مطهری، فلسفه تاریخ، ج1،ص 112).
«تعبیر لطیفی دارد امیرالمؤمنین علی(ع)، آیندهٔ اسلام و مسلمین را ذکر میفرماید: "و لُبِس ٱلاسلامُ لُبْسَ الفَرْوِ مقلوباً" یعنی مردم، جامهٔ اسلام را به تن میکنند ولی آنچنانکه پوستین را وارونه به تن میکنند.
پوستین در زمستان برای دفع سرماست.یک وقت پوستین را میپوشند امّا نه آنطور که باید بپوشند،بلکه قسمت پشمدار را بیرون میگذارند و قسمت پوست را میپوشند.در این صورت نه تنها گرما ندارد وبدن را گرم نمیکند،بلکه به یک صورت مضحک و وحشتناک و مسخرهای هم درمیآید....
میفرماید:اسلام را مردم چنین خواهند کرد،هم دارند وهم ندارند.دارند ولی چون آن را وارونه کردهاند،آنچه باید رو باشد زیر است و آنچه باید در زیر قرار بگیرد در رو قرار گرفته است.نتیجه این است که اسلام هست اما اسلام بیخاصیت و بیاثر،اسلامی که دیگر نمیتواند حرارت بدهد،نمیتواند نیرو و حرکت و جنبش بدهد.بلکه مثل یک درخت پژمردهٔ آفتزدهای میشود که سرِپا هست امّا پژمرده و افسرده،برگ هم اگر دارد برگهای پژمرده با حالت زار و نزار است.
این از کجاست؟بستگی دارد به طرز تلقی مسلمین از اسلام که چه جور اسلام را میگیرند و چگونه تلقی میکنند؛...
...آن را تجزیه میکنند،قسمتی از آن را میگیرند و قسمتی را نمیگیرند؟ قشرش را میگیرند و لُبّش را نمیگیرند یا میخواهند لُبّش را بگیرند و قشرش را رها کنند؟ بالاخره به صورتی در میآید که: "لایموتُ فیها و لایحییٰ" نه مرده است ونه زنده.نه میشود گفت هست و نه میشود گفت نیست.
این، نکتهٔ اساسی است و الّا تنها ما بنشینیم از تمدن وفرهنگ اروپایی انتقاد بکنیم، از فرهنگ اسلامی هم تمجید بکنیم و بعد هم خیال بکنیم که فرهنگ اسلامی و روح اسلامی همان است که ما امروز داریم، پس مردم دنیا بیایند از ما پیروی کنند، کاری از پیش نمیرود.خوب، اگر مردم دنیا بیایند از ما پیروی کنند، مثل ما میشوند،یعنی به صورت نیمهمردهای در میآیند!»
شهید مطهری،مجموعه آثار ۲۵ ،صص ۴۲۳-۴۲۴
خدایا مرا به خاندانم بر نگردان. این دعایی بود که هند از همسرش عمرو بن جموح، قبل از شرکت در جنگ شنید.
عمرو کسی بود که سه پسرش در کنار پیامبر ص میجنگیدند و حال خودش نیز با پای لنگش میخواست به کمک آنان رود. تمام خویشاوندانش یک به یک می آمدند تا او را منصرف کنند. چون با آن پای لنگ و وجود سه پسر دیگر شرکت در جنگ بر او واجب نبود. اما او آرزوی شهادت داشت.
به نزد پیامبر ص رفت و موضوع را عنوان کرد. پیامبر ص نیز فرمود برتو واجب نیست. اما با دیدن عشقش به شهادت، فرمود: بگذارید برود. آرزوی شهادت دارد. شاید خداوند نصیبش کند.
زیبا ترین صحنه های جنگ، صحنه های جنگیدن عمرو با پای لنگش با کفار بود. پسرش هم در پشت سرش میجنگید. و هر دو نیز شهید شدند.
پس از جنگ هند ۳جنازه بروی شتر داشت که میخواست به مدینه باز گرداند و در آنجا دفن کند. اما شتر تکان نمیخورد و به سمت مدینه قدمی بر نمیداشت. اما به سمت احد حرکت میکرد!
هند هر چه تلاش کرد نتوانست حیوان را به سمت مدینه بکشد. علت را از پیامبر ص جویا شد.
پیامبر ص پرسیدند: شوهرت وقتی به احد می آمد چیزی گفت؟
هند گفت: شنیدم که گفت خدایا مرا به خاندانم برنگردان.!!
پیامبر ص فرمود: پس همین است. دعای خالصانه این مرد شهید مستجاب شده است.
در میان شما انصار افرادی هستند که اگر خدا را به چیزی بخوانند و قسم بدهند، خداوند دعای آنان را مستجاب میکند. شوهرت یکی از آنان بود.
سه جنازه با نظر پیامبر ص در احد دفن شدند. آنگاه پیامبر ص فرمودند: این سه نفر در آن جهان در کنار هم خواهند بود.
هند نیز از پیامبر ص خواست تا دعا کنند او نیز در کنار آنان قرار گیرد.
منبع: کتاب داستان راستان صفحه 267
سرش را بلند كرد و گفت: اِ حسين بن علي را كشتند؟ عجب بد كاري كردند!خيلي بد كاري كردند.
آقاي مطهري ميگويد، ايشان تا مدتها به خاطر اين جمله به درگاه خدا استغفار ميكرد كه خدايا، چرا از مرگ حسين بن علي اظهار تأسف كردم؟ چرا خودم را دنيا آلودم. حرف سياسي زدم و از تو غافل شدم!
يك چنين جانورهايي در امت اسلامي ارج و قرب پيدا كرده بودند كه امام حسين به مسلخ رفت. وگرنه از امام حسين ابليسشناستر و شيطانشناستر كيست؟
ماجراي ربيع بن خثیم مشهور است. او داشت با نفس خودش، با شيطان مبارزه ميكرد!!!
منبع:http://www.cloob.com/c/window-to-the-future/112237953
برای مطالعه بیشتر درباره این شخصیت به صفحه زیر مراجعه کنید
http://www.quran.porsemani.ir/node/3138
و اذا کانت النفوس کبارا تعبت فی مرادها الاجسام
می گوید وقتی که روح بزرگ شد، جسم وتن چاره ای ندارد جز آن که به دنبال روح بیاید ، به زحمت بیفتد و ناراحت شود.
روح کوچک به دنبال خواهش های تن می رود ، هر چه را تن فرمان بدهد اطاعت می کند. روح کوچک به دنبال لقمه برای بدن می رود ، اگرچه از راه دریوزگی و تملق و چاپلوسی باشد. روح کوچک دنبال پست و مقام می رود ، ولو با گرو گذاشتن ناموس باشد.
روح کوچک تن به هر ذلت و بدبختی می دهد ، برای اینکه می خواهد در خانه اش مبل یا فرش داشته باشد ، آسایش داشته باشد ، خواب راحت داشته باشد.
...روح وقتی بزرگ شد ، خواه ناخواه باید در روز عاشورا سیصد زخم به بدنش وارد شود. آن تنی که در زیر سم اسب ها لگدمال می شود ، جریمه ی یک روح بزرگ را می دهد ، جریمه حق پرستی را می دهد ، جریمه روح شهید را می دهد.
حماسه حسینی جلد ۱
«من هر چه در مقاتل گشتم (آن مقداري که مي توانستم بگردم) تا جمله معروفي را که مي گويند اباعبدالله به مردم گفت: «اسقونى شربة من الماء : يک جرعه آب به من بدهيد» بينم، نديدم. حسين کسي نبود که از آن مردم چنين چيزي طلب بکند. فقط يک جا دارد که حضرت در حالي که داشت حمله مي کرد «و هو يطلب الماء» قرائن نشان مي دهد که مقصود اينست: در حالي که داشت به طرف شريعه مي رفت ( در جستجوي آب بود که از شريعه بردارد) نه اينکه از مردم طلب آب مي کرد. (حماسه حسيني، ج 2، ص 218، بخش شعارهاي عاشوراء)
همچنين براساس تحقيق هاي انجام شده، چنين جمله اي در مقاتل معتبر وجود ندارد.
2. برفرض که امام حسين (ع) در روز عاشوراء براي علي اصغر خود تقاضاي آب نموده باشند، نه از باب اين است که امام خوي دشمنان خود را خوب نمي شناخت بلکه از باب اتمام حجت بود. حضرت مي خواست در مقام عمل، سنگدلي، ناجوانمردي و عدم انسانيت دشمنان خود را به تاريخ و نسل هاي بعدي نشان دهد.
مي خواست بگويد اي مردم من با قومي وارد جنگ شدم که اصول اوليه انساني و اخلاقي را زير پاي گذاشتند. همچنين اتمام حجتي براي خود دشمنان بود.
منبع:http://www.maaref.porsemani.ir/content
بسم الله الرحمن الرحیم
اسلام شعار لفظی دارد.
تابلو بنویسید در خانه خودتان: انَّ اکرَمَکمْ عِنْدَاللَّهِ اتْقیکمْ.
بنویسید: لا اله الّا اللَّه محمّدٌ رسول اللَّه علی ولی اللَّه.
تابلوهای اصول اجتماعی اسلام را در خانه های خودتان بزنید: یا ایهَا النّاسُ انّا خَلَقْناکمْ مِنْ ذَکرٍ وَ انْثی وَ جَعَلْناکمْ شُعوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفوا انّ اکرَمَکمْ عِنْدَاللَّهِ اتْقیکمْ .
بدهید از اینها تابلوهای بسیار عالی بسازند و در خانه های خودتان نصب کنید. اینقدر هم از این شعارها ما داریم که الی ماشاءاللَّه.
اسلام دین ناطق و گویاست، با آدم حرف میزند؛ شمایل و تصویر یعنی چه؟!
بعضی ها میآیند یک چیزهایی انتخاب میکنند که آیه قرآن هست اما شعار نیست. درست است، آیه قرآن همه جا مقدس است اما هر آیه قرآن که شعار نیست.......... در بعضی خانه ها انسان یک نوع لوسی و ننری میبیند وَ انْ یکادُ الَّذینَ کفَروا لَیزْلِقونَک بِابْصارِهِمْ.
یعنی برای اینکه ما را چشمزخم نزنند آن را آنجا نصب کردهایم. این شعار نیست. شعار اسلامی یعنی آنچه که به وسیله آن وابستگی خودتان را به اسلام نشان میدهید و یک اصل از اصول اسلامی را اثبات میکنید.
همچنین شعار عددی هم ما نداریم، یعنی یک عدد معین که از نظر اسلام، ما باید برای آن احترام قائل باشیم. مثلًا کلمه مبارکه لا اله الّا اللَّه به یک حساب 135 است، اگر لام را مشدّد حساب کنیم میشود 195. آیا عدد 135 یا 195 برای ما یک عدد مقدسی است؟ نه. عدد 110 مساوی است با اسم مبارک علی علیه السلام، آیا این عدد از نظر اسلام یک تقدسی دارد؟ 110 با 111 و با 109 فرق میکند؟
نه، اسلام از این بازیها خوشش نمیآید. برای این جور چیزها یک حدیث ضعیف هم شما نمیتوانید پیدا کنید. ممکن است شما بگویید من که این کار را میکنم فقط میخواهم وابستگی خودم را به پیغمبر، به لا اله الّا اللَّه، به امیرالمؤمنین نشان بدهم.
میگویم راست است ولی اسلام راههای دیگر نشان داده که از آن راهها شما وابستگی خودتان را نشان بدهید. شما چرا شعارهایی را که خود اسلام آنها را شعار انتخاب کرده است کنار میگذارید بعد شعاری از پیش خودتان انتخاب میکنید؟
حساب ابجد که یک حساب و رمز واقعی و یکی از قوانین حقیقی عالم نیست.
اساساً ما نباید به این حسابها ترتیب اثر بدهیم، در هیچ جا و لو به عنوان شعار.
برگرفته از مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 25، ص: 386
برای مطالعه بیشتر مراجعه کنید به http://lib.motahari.ir/Content/830/386
با تشکر از برادر مهران صادقی
افراد از لحاظ جاذبه و دافعه نسبت به چهار دسته تقسیم میشوند:
1 - افرادی که نه جاذبه دارند و نه دافعه
نه عشق و علاقه و ارادت را بر میانگیزند و نه عداوت و حسادت. در بین مردم راه میروند مثل این است که یک سنگ در میان مردم راه برود . این ، یک موجود ساقط و بی اثر است . همچون گوسفندی که نه دوست کسی است و نه دشمن کسی را.
2 - مردمی که جاذبه دارند اما دافعه ندارند
با همه میجوشند و گرم میگیرند و همه مردم از همه طبقات را مرید خود میکنند. وقتی هم که بمیرند مسلمان با زمزمشان میشوید و هندو بدن آنها را میسوزاند.
غالبا خیال میکنند که حسن خلق و لطف معاشرت و به اصطلاح امروز " اجتماعی بودن " همین است. اما این برای انسان هدفدار و مسلکی که فکر و ایدهای را در اجتماع تعقیب میکند و درباره منفعت خودش نمی اندیشد میسر نیست . چنین انسانی خواه ناخواه یک رو و قاطع و صریح است مگر آنکه منافق و دورو باشد . زیرا همه نمیتوانند یک نفر آدم را که هدفی را به طور جدی تعقیب میکند و خواه ناخواه با منافع بعضی از آنها تصادم پیدا میکند دوست داشته باشند .
اسلام نیز قانون محبت است . قرآن ، پیغمبر اکرم را رحمة للعالمین معرفی میکند. محبتی که قرآن دستور میدهد آن نیست که با هر کسی مطابق میل و خوشایند او عمل کنیم ، با او طوری رفتار کنیم که او خوشش بیاید. محبت آنست که با حقیقت توأم باشد . محبت منطقی و عاقلانه آن است که خیر و مصلحت جامعه بشریت در آن باشد نه خیر یک فرد و یا یک دسته بالخصوص . بسا خیر رساندنها و محبت کردنها به افراد که عین شر رساندن و دشمنی کردن با اجتماع است.
3 - مردمی که دافعه دارند اما جاذبه ندارند
دشمن سازند اما دوست ساز نیستند . اینها نیز افراد ناقصی هستند ، و این دلیل بر اینست که فاقد خصائل مثبت انسانی میباشند. وجود اینها سر تا سر تلخ است و برای همه هم تلخ است .
4 - مردمی که هم جاذبه دارند و هم دافعه
هم دوست سازند و هم دشمن ساز ، هم موافق پرور و هم مخالف پرور .
گاهی جاذبه و دافعه هر دو قوی است و گاهی هر دو ضعیف و گاهی با تفاوت . افراد با شخصیت آنهائی هستند که جاذبه و دافعه شان هر دو قوی باشد. البته قوت نیز مراتب دارد ، تا میرسد به جائی که دوستان مجذوب ، جان را فدا میکنند و در راه او از خود میگذرند و دشمنان هم آنقدر سرسخت میشوند که جان خود را در این راه از کف میدهند و تا آنجا قوت میگیرند که حتی بعد از مرگ قرنها جذب و دفعشان در روحها کارگر واقع میشود و سطح وسیعی را اشغال میکند .
البته صرف جاذبه و دافعه داشتن و حتی قوی بودن جاذبه و دافعه برای اینکه شخصیت شخص قابل ستایش باشد کافی نیست. باید دید چه عناصری را جذب و چه عناصری را دفع میکنند. گاهی عناصر شریف و نجیب را جذب و عناصر پلید و خبیث را دفع میکنند و گاهی برعکس است . لهذا دوستان و دشمنان ، مجذوبین و مطرودین هر کسی دلیل قاطعی بر ماهیت اوست .
علی شخصیت دو نیروئی
علی از مردانی است که هم جاذبه دارد و هم دافعه ، و جاذبه و دافعه او سخت نیرومند است . شاید در تمام قرون و اعصار ، جاذبه و دافعهای به نیرومندی جاذبه و دافعه علی پیدا نکنیم. از مرگ علی سالیان بلکه قرونی گذشت اما این جاذبه همچنان پرتو میافکند و چشمها را به سوی خویش خیره میسازد. پس از مرگش در دوران خلافت معاویه و امویان جمعیتهای زیادی به جرم دوستی او در سختترین شکنجهها قرار گرفتند اما قدمی را در دوستی و عشق علی کوتاه نیامدند و تا پای جان ایستادند
شسته است ، او از بالای دار فریاد بر میآورد که بیائید از علی برایتان بگویم . مردم از اطراف برای شنیدن سخنان میثم هجوم آوردند . حکومت قدارهبند اموی که منافع خود را در خطر میبیند دستور میدهد که بر دهانش لجام زدند و پس از چند روزی هم به حیاتش خاتمه دادند . تاریخ از این قبیل شیفتگان برای علی بسیار سراغ دارد . این جذبهها اختصاصی به عصری دون عصری ندارد . در تمام اعصار جلوههائی از آن جذبههای نیرومند میبینیم که سخت کارگر افتاده است .
برگرفته از کتاب جاذبه و دافعه علی ع شهید مطهری
بسم الله الرحمن الرحیم
از یکی از دوستان با ایمان امیرالمؤمنین لغزشی انجام گرفت و بایست حد بر وی جاری می گردد . امیرالمؤمنین دست راست او را به برای اجرای حد برید . آن مرد دست قطع شده را به دست چپ گرفت . قطرات خون میچکید و او میرفت .
ابن الکواء خارجی آشوبگر ، خواست از این جریان به نفع حزب خود و علیه علی ع استفاده کند ، با قیافه ای ترحم آمیز جلو رفت و گفت دستت را کی برید ؟
گفت: " پنجه ام را برید سید جانشینان پیامبران ، پیشوای سفیدرویان قیامت ، ذی حقترین مردم نسبت به مؤمنان ، علی بن ابی طالب ، امام هدایت . . . پیشتاز بهشت های نعمت ، مبارز شجاعان ، انتقام گیرنده از جهالت پیشگان ، بخشنده زکات . . . رهبر راه رشد و کمال ، گوینده گفتار راستین و صواب ، شجاع مکی و بزرگوار با وفا " .
ابن الکواء گفت : وای بر تو ! دستت را میبرد و اینچنین ثنایش میگوئی؟ !
گفت : چرا ثنایش نگویم و حال اینکه دوستیش با گوشت و خونم درآمیخته است ؟ ! به خدا سوگند که نبرید دستم را جز به حقی که خداوند قرار داده است.
پی نوشت:
امیرالمومنین می فرماید: " اگر با این شمشیرم بینی مؤمن را بزنم که با من دشمن شود ، هرگز دشمنی نخواهد کرد و اگر همه دنیا را بر سر منافق بریزم که مرا دوست بدارد هرگز مرا دوست نخواهد داشت ، زیرا که این گذشته و بر زبان پیغمبر امی جاری گشته که گفت : یا علی ! مؤمن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمی دارد " .
علی مقیاس و میزانی است برای سنجش فطرتها و سرشتها . آنکه فطرتی سالم و سرشتی پاک دارد از وی نمیرنجد ولو اینکه شمشیرش بر او فرود آید و آنکه فطرتی آلوده دارد به او علاقمند نگردد ولو اینکه احسانش کند ، چون علی جز تجسم حقیقت چیزی نیست.
برگرفته از کتاب دافعه و جاذبه علی ع اثر شهید مطهری
بسم الله الرحمن الرحیم
معروف است که یکی از شاگردان بوعلی سینا به استاد می گفت اگر تو با این فهم و هوش خارق العاده مدعی نبوت شوی مردم به تو میگروند و بوعلی سکوت کرد . تا در سفری در فصل زمستان که باهم بودند سحرگاه بوعلی از خواب بیدار شد و شاگرد را بیدار کرد و گفت تشنه ام قدری آب بیاور . شاگرد تعلل کرد و شروع کرد به عذر تراشیدن.
هر چه بوعلی اصرار کرد شاگرد حاضر نشد در آن زمستان سرد بستر گرم را ترک کند . در همین وقت فریاد مؤذن از بالای مأذنه بلند شد که الله اکبر ، اشهد ان لا اله الا الله ، اشهد ان محمدا رسول الله .
بوعلی فرصت را مناسب دید که جواب شاگرد را بدهد گفت تو که مدعی بودی اگر من ادعای پیغمبری کنم مردم ایمان خواهند آورد اکنون ببین فرمان حضوری من به تو که سالها شاگرد من بودهای و از درس من بهره بردهای آنقدر نفوذ ندارد که لحظه ای بستر گرم را ترک کنی و آبی به من بدهی . اما این مرد مؤذن پس از چهارصد سال فرمان پیغمبر را اطاعت کرده از بستر گرم خارج شده و رفته بر روی این بلندی و به وحدانیت خدا و رسالت او گواهی میدهد . ببین تفاوت ره از کجا است تا به کجا .
آری فیلسوفان شاگرد میسازند نه پیرو ، رهبران اجتماعی پیروان متعصب میسازند نه انسانهای مهذب ، اقطاب و مشایخ عرفان ارباب تسلیم میسازند نه مؤمن مجاهد فعال .
در علی هم خاصیت فیلسوف است و هم خاصیت رهبر انقلابی و هم خاصیت پیر طریقت و هم خاصیتی از نوع خاصیت پیامبران . مکتب او هم مکتب عقل و اندیشه است و هم مکتب ثوره و انقلاب و هم مکتب تسلیم و انضباط و هم.مکتب حسن و زیبائی و جذبه و حرکت .
علی علیه السلام پیش از آنکه امام عادل برای دیگران باشد و درباره دیگران به عدل رفتار کند ، خود شخصا موجودی متعادل و متوازن بود . کمالات انسانیت را باهم جمع کرده بود . هم اندیشهای عمیق و دوررس داشت و هم عواطفی رقیق و سرشار . کمال جسم و کمال روح را توأم داشت .
شب ، هنگام عبادت از ماسوی می برید و روز ، در متن اجتماع فعالیت میکرد . روزها چشم انسانها مواسات و از خود گذشتگی های او را میدید و گوش هایشان پند و اندرزها و گفتارهای حکیمانه اش را می شنید و شب چشم ستارگان اشکهای عابدانه اش را میدید و گوش آسمان مناجات های عاشقانه اش را میشنید . هم مفتی بود و هم حکیم . هم عارف بود و هم رهبر اجتماعی . هم زاهد بود و هم سرباز . هم قاضی بود و هم کارگر . هم خطیب بود و هم نویسنده .
برگرفته از کتاب جاذبه و دافعه حضرت علی علیه السلام اثر شهید مطهری
بيمارى جديد ما كه علامت روشنفكرى به شمار می رود لكه دار كردن و لجن مال كردن افراد است و به غلط نامش را «انتقاد» گذاشته ايم.
در عين اينكه آن خوى قديم و اين بيمارى جديد به ظاهر معكوس يكديگر می باشند، از يك اصل و يك ريشه سرچشمه می گیرند و آن «گزافه گويى» و هوايى سخن گفتن و مصلحت اجتماع را در نظر نگرفتن است.
شهید مطهری
مجموعه آثار/ ج20 /ص 148