هنگامی که عامل حرکت ما وظیفه بود، باید عمل به وظیفه ما را ارضا کند و فشاری باقی نماند
اگر با عمل به وظیفه ارضا نشدیم و ضعف اعصاب گرفتیم این نشانه آن نکته است که انگیزه ماچیز دیگری بوده
سالهای دهه 60، کتابهای کم حجمی می دیدم به نویسندگی "عین . صاد" که برایم خیلی جالب می آمد. من که نه سن و سال چندان و تحصیلاتی نداشتم، چند بار کتابها را تورق کردم. خوشم می آمد بخوانم ولی نمی فهمیدم! ولی نمی دانم چرا از سبک و قلمش خوشم می آمد.
سالهای 74 یا 75 بود که در خانه یکی از دوستان روحانی ام در قم مهمان بودیم. دم ظهر که شد، بی مقدمه گفت: "میگم ناهار بریم خونه حاج آقا صفایی."
با تعجب پرسیدم حاج آقا صفایی کیه که می خواهید سرزده بریم خونه اش اون هم وقت ناهار. که خندید و گفت: "عین صاد دیگه"
تا این را گفت، با تعجب گفتم: "همون نویسنده معروف؟" که گفت آره.
کوچه پس کوچه های قم را پشت سر گذاشتیم تا به خانه ای رسیدیم که در آن باز بود. تا آن لحظه اضطراب داشتم که داریم سرزده می رویم خانه ایشان.
از در که وارد شدیم، دیدم چند روحانی دور یک نفر را گرفته اند و او به همه پاسخ می دهد.
وارد که شدیم، خیلی محترم و خوش رو برخاست، سلام و احوالپرسی و روبوسی کرد. تا رفیقم گفت: حاج آقا ناهار چی دارید؟ زدم به پهلویش که دیگه اینقدر پر رو نباش.
حاجی خندید و گفت: "نمی دونم، برو ببین توی یخچال چی داریم، ردیف کن ما هم بخوریم."
خیلی برایم جذاب و جالب آمد. از آن روز به بعد، هر بار که میرفتیم قم، اصلا گیر می دادم ناهار برویم خانه حاج آقا صفایی. آن قدر برایم شیرین بود که خودم گیر می دادم: "حاج آقا ناهار چی دارید؟" و او با خنده بگوید: "شیکمو، خودت برو سر یخچال اگه چیزی خوردنی بود واسه ما هم بیار."
آدمهای مهمی بیشتر از مسئولین فرهنگی خدمت ایشان می رسیدند ولی جالبی اش این بود که بین ما و آنها هیچ تفاوتی قائل نمی شد. وقتی در اتاق پای حرفهایش می نشستیم، اصلا نمی شد تفاوتی بین حاضران دید. همه را یک جور عزت و احترام می گذاشت.
یکی از خصلتهای بارز ایشان که خیلی برایم ارزشمند آمد، این بود که از مُریدبازی گریزان بود و جمله معروفش همیشه این بود که "مُرید، یعنی خر! وقتی کسی مرید دیگری می شود، خر او شده و اشتباهات او را هم می پذیرد"
و جالب تر و البته بسیار خنده دارتر وقتی بود که مثلا یکی از مسئولین مملکتی در محضر ایشان بود. جدا از اینکه ایشان هم باید مثل ما ناهار را "یخچال پاک کن" می خورد، باید وسط همه با ایشان حرفهایش را می زد.
یک بار که برخی حضرات در محضر ایشان خیلی برایش کلاس گذاشتند و هی با استاد استاد گفتن ایشان را آزار دادند، یکی دو حرکت عجیب و خنده دار کرد و گفت: "هی گفتید استاد استاد، داشت یه جوریم می شد!"
و آن شد که آنها هم از تکبر خود پایین آمدند.
این که خود ایشان کلی جبهه بوده و پسرش محمد در جبهه به شهادت رسیده بود، برایم کافی بود تا به حرفهای پوچی که بدخواهان پشت سرش می زدند، اهمیت ندهم.
آیت الله شیخ علی صفائی حائری که متاسفانه توفیق بهره وری فهمی و علمی از ایشان را نداشتم و فقط دوستش داشتم و دلتنگش شده ام، 22 تیر 1378 هنگام عزیمت به مشهد مقدس برای زیارت حضرت امام رضا (ع) در تصادف، جان به جان آفرین تسلیم کرد.
روحش شاد
تیر 1396
حمید داودآبادی
👆کلیپ ویژه
بازیهای نفس
با صدای مرحوم استاد علی صفایی
به یکی از دردهای مهم ما اشاره میکنه؛
عافیت طلبی
کلیپ رو گوش کنیم و بعد ببینیم با خودمون چند،چندیم؟؟

اول خودسازی بعد دیگر سازی .
اگر چنین نباشی ، مبارزه در دراز مدت دچار آفات عظیمی می شود.
یا خلق بت تو میشود یا تو خودت را بت خلق میکنی.
#علی_صفایی

این مقام ولایت است که از دل آن عرب های خون ریز تهدیست، از دل آن مردان محدود گرفتار، روح هایی را بیرون کشید که تمام هستی را در یک گام طی کردند و حتی به بهشت قناعت نورزیدند.
و این مقام ولایت است که از ابوذر که برای هیچ زنده بود و برای هیچ می مرد، ابوذری بیرون کشید که برای حق زنده بود و برای او می مرد و حتی تنها می مرد.
و این مقام ولایت است که از بلال، بلالی که تا دیروز افتخارش به اربابش بود، بلالی آفرید که رویا روی اربابش می ایستاد و او را پست و حقیر و محدود می دید و به راهنماییش همت بسته بود و برای مبارزه اش آماده گشته بود.
و این مقام ولایت که از سلمان، این کویر تشنه و این مسافر پایدار، دریایی ساخت، دریایی از عظمت و آگاهی و عشق.
و این مقام ولایت است که از استعداد های بشر را بیرون ریخت و خلق کریمه و استعداد های خوب او را شکوفا کرد و از بشر، انسان بیرون کشید و او را از ظلمات نفس، از ظلمت خلق دنیا، از هواها و حرف ها و جلوه های پوچ، به سوی نور هستی هدایت کرد.
استاد علی صفایی حائری (غدیر صفحه ۲۲ و۲۳ )

🌿 حصار امن
من كه پيش از ازدواج در آتش شهوت مىسوختم امروز با خوانده شدن خطبه عقد و جارى شدن آن بر زبان عاقد، مثل آبى كه بر تمام اين آتش ريخته باشند ديگر هيچ احساسى نداشتم.
اين جريان تا جايى ادامه پيدا كرد كه با حيرت به خودم شك كردم و اين حالت سرد و بىميلىِ جديد، به سؤالى تبديل شد كه در نهايت چارهاى جز طرح مسأله نديدم.
وقتى خدمت حاج آقا رسيدم حال جديد خودم را بيان و اظهار نگرانى كردم.
ايشان در جواب گفت :
تو تا ديروز با شرايطى كه داشتى طعمه مناسب و خوبى براى شيطان به حساب مىاومدى و اين بود كه شيطان تمام توان و انرژى خودش رو براى دست يابى به اهدافش به كار مىبرد و تمامى درهاى ورود به سمت نابودى تو رو امتحان مىكرد و اين بود كه در تو شعله هاى شهوت، با برنامه ريزى او سر به آسمان مىگذاشتند، ولى امروز با تدبير تو و حصار امنى كه از ازدواج به دور خودت كشيدى، راههاى نفوذ شيطان رو بسته و اين كه از تو نااميد و دست از سرت برداشته و اين تو هستى كه با اين عملكرد صحيح به استغنايى در اين امر رسيدهاى، ولى اينها به اين معنا نيست كه او تا ابد تو را رها كنه، او با بسته ديدن راههاى موجود به دنبال راههاى نفوذ جديدى مىگرده كه تو در آينده با عملكردهات و نشان دادن نقطه ضعفهاى خودت به دست او مىدى و راه جديدى براى او باز مىكنى و اين اونه كه فعاليت خودش رو از نو آغاز مىكنه.
پس اين استغنا را غنيمت بشمار و با گامهاى صحيحى كه بر مىدارى اين فرصت دوباره را به او نده و نقطه ضعفى از خودت به جا نگذار.
« اگر شيطان از دريچه شهوت و غضب، از دريچه نفس و زينتهاى دنيا داخل مىشود و اظهار مىدارد: «لاَُغْوينَّهُمْ» و «لاَُزَيِّنَنَّ لهم »؛ كه هر آينه آنها را اغوا مىكنم و براى آنها زينت مىبخشم، پس بايد با محبت خدا و با بصيرت و معرفت، راه شيطان را بست و هم زمان به تأمين نيازها پرداخت و به ازدواج و تشكيل خانواده روى آورد، تا با انس و عاطفه و كانونهاى گرم خانواده از اغوا و فريب شيطان جلوگير شد و به تربيت و سازندگى آنها پرداخت، تا بحران عاطفه و فشار جنسى و گرفتارىها، طعمه براى دشمنان قسم خورده فراهم نسازد و فرزندان گرفتار اسلام را در دست كفر و الحاد و فساد و تباهى و خود فروشى و وطن فروشى، اسير ننمايد. روابط متكامل زن و مرد، ص: 11 »
📚 رد پای نور در خاطرات من

آرامش واقعی
فقط و فقط و فقط با یاد خدا
و نه هیچ چیز دیگر
الا بذکر الله تطمئن القلوب
آسایش هم در بی رغبتی به دنیاست
بارها گفتهام؛ آن هنگام که تو هماهنگ با نظام{عالَم} نیستی، دو میلیارد همراه هم که داشته باشی وحشت داشته باش و آن هنگام که در مسیری و هماهنگ با نظام، یک نفر و تنها هم که هستی مطمئن باش.
وقتی فریاد رسولالله(ص) در کنار کعبه بلند شد و صدای ضعیف او پردههای کعبه را لرزاند، هر کس آن جمع را میدید باور نمیکرد که ادامه پیدا کنند و وقتی هم که فریاد قدرتها در تختجمشید بلند شد، کسی که آن صدا را میشنید باور نمیکرد که این جشن دوهزار و پانصدساله به نابودی و انهدام بینجامد.
این طبیعی است که یک خروار گندم وقتی بیرون از نظام و بر روی زمین مانده است خوراک کلاغها و سوسکهاست و زیاد نمیشود ولی یک دانه گندم که هماهنگ با نظام در خاک افتاده و در مسیر شکل گرفته، سنبله و صدها دانه میشود. کسانیکه روی مرز حرکت میکنند و هماهنگ با نظامها و سنتها هستند، اگرچه هم کم باشند زیاد میشوند و آنها که بیرون از مرزند، زیادشان هم به نابودی میانجامد.
اگر فاطمه(س) از فدك مىگويد، تنها سخن از فدك نيست. سخن از غدر و خيانتى است كه شكل گرفته، سخن از گرفتن امكانات مالى على(ع) و بستن دست اوست. سخن از كنار زدن دوستان على(ع) و روى كار آوردن دشمنان اوست تا سالهاى سال حتى زمينهاى براى تحقق كارهاى على (ع) باقى نماند.
📚روزهاى #فاطمه(س)، ص: 94
چند نکته از سخنان مرحوم علی صفایی درباره تعامل با دیگران
.
☘در معاشرت ها باید از برخوردهای بی حاصل و یا زیان بار کم کنی و به سازندگی و بازدهی بپردازی.
☘در معاشرت ها سعی کن که یا بهره بگیری و بیاموزی، یا بهره برسانی و تربیت کنی، خالی و بی بار حرکت ننمایی.
☘باید سنگ راه دیگران نباشی و گرد وخاک بلند نکنی. سعی کن تا به گونه ای حرکت کنی که خلق خدا را گرفتار حالت ها و رفتارت نسازی و آنها را اسیر ننمایی که اگر کسی آلوده شد، این آلودگی دامان تو را میگیرد و تو را رها نمی سازد.
☘حجاب تنها مخصوص زن نیست که مردها هم باید حساب شده حرکت کنند و گرد و خاک بالا نیاورند و دل ها را به خود گره نزنند. که هرکس در سر راه دل ها بنشیند، او راهزن است و طاغوت.
☘حجاب یعنی همان دقت در برخورد که آلوده نشوی و آلوده نسازی، که اسیر نشوی و اسیر ننمایی.
فقر خودساخته زاييده تنبلى و اسراف است.
تنبلى؛ يعنى به كار نگرفتن نيروها و استعدادها
و اسراف؛ يعنى بيش از حد ضرورت بهره بردارى كردن و نيروها را هدر دادن.
📚 فقر و انفاق، ص6
علامت سلوک ما مقدار تسلیم ما در مقابل بلا داریم
و مقدار رضایی است که به قضا و قدر حق داریم...
خودت را رنگ کرده ای وجای خدا جازده ای...
آدمى به سادگى احساس مى كند كه لبخند، محبت، بدگويى و دشمنى و چيزها و كسانى در او اثر مى گذارند، او را خوشحال و يا رنجور مى سازند و انسان اين مؤثرها و اين تأثير را بلاواسطه در وضعيت ذهنى خود منعكس مى بيند.
حالا نوبت تفكر و محاكمه همين تأثيرهاى طبيعى و همين جريان هاى مشهود است. چرا اينها در من اثر گذاشته اند. هر چه در من اثر بگذارد، نشان مى دهد كه من همان قدر هستم.
خودشناسى يعنى همين جمع بندى و محاسبه؛ كه «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلى قَدْرِ هِمَّته». هنگامى كه كفش پاره من و يا ماشين سوخته من، مرا به گريه، به رنج مى اندازد، اين نشان مىدهد كه من در سطح كفش و ماشينم، من خودم را همين قدر مى دانم. آنچه ديروز مرا مى رنجاند امروز كه خودم را بالاتر مى دانم و مهم تر مى شناسم، برايم رنج آور نيست.
پس رنج هاى من شاهدان اندازه وجود من هستند و گواهان صادقى هستند كه مرا به خودم نشان مى دهند. و اگر من خودم را در مقايسه با اين ها جلوتر و بيشتر مى دانم، اين رنج هاى طبيعى، ديگر توجيهى برنمى دارند و به تدريج كنار مى روند. گفتم به تدريج، چون آنچه ريشه دار است، به تدريج كنترل مى شود و در عمل محدود مى گردد. آنچه راحت فهم مى شود، به همان راحتى عمل نخواهد شد.
#انسان_در_دو_فصل...
صفحه 70
#استاد_علی_صفایی_حائری
یک فایل صوتی برای کسانی که حالشون خوب نیست
گوش کنید ان شاء الله حالتون بهتر میشه
شرح دعا با انابه و گریه و حال خوش از استاد علی صفایی
فایل صوتی رو گوش کنید
بت حضور
حجاب حضور را
اگر کسی ندرد مخلص نیست
یک جایی کم می آورد...
صحبت دو دقیقه ای از استاد علی صفایی
آنطور زندگی کن که مرگ مزاحم زندگی تو نباشد
و آنگونه بمیر که زندگی ساز باشد
استاد علی صفایی
آیا برای ولی جایگاهی در زندگیمان در نظر گرفته ایم ؟
آیا برنامه ریزی برای همراهی با ولی داریم؟
آیای برنامه ما پا به پای ولی همراه است؟
سخنرانی 26 دقیقه ای از مرحوم علی صفایی حائری.
مرحوم صفایی نقل میکنه:
يكى از دوستان بزرگوار كه از جمع بنى هندل درخشيده بودند و مردانگى را آبرودار بودند، هميشه براى من آموزنده بوده است.
او پس از مرگ تصادفى دوستش، مىخواست كه زندگى آنها را بچرخاند و می خواست كه با عزت آنها را حمايت نمايد.
پس از مراسم با شكستگى و شرمندگى به خانوادهى مصيبت زدهى دوستش ابراز داشت كه مىخواهم به شما چيزى بگويم و ناچارم از شما چيزى بخواهم.
فلانى مبالغ زيادى به من وام داده بود و حتى از من سند و شاهدى هم نگرفته بود و حالا كه رفته بار من سنگين شده و در برابر وارث او وامدارم.
خواهش می کنم كه مرا مراعات كنيد و به اقساط ماهيانه از من بگيريد؛ چون گرفتارم و توان پرداخت يكجا را ندارم.
آن خانواده با عزت و حتى غرور، اين ماهيانه را به خيال مطالبه دريافت كرد و تا آخر از راز كار واقف نشد. اينگونه نوشيدن رنجها و تلخىها است كه تماميت مردانگى را به فتوت و جوانمردى پيوند میزند.
عليرضا داوودنژاد:
دوستي از يك انتشاراتي دو اتاق گرفت تا فيلم نياز را آنجا توليد كنيم.
نصرتا...، مسئول انتشاراتي، گاهي كنار پنجره بيرون را نگاه ميكرد و سوزناك و با محبت ميگفت: شيخ، شيخ... و من تعجب ميكردم.
روزي پرسيدم: این شيخ کیست؟ گفت: مراد ماست و خيلي دوستداشتني و عميق. روزي ديگر پرسیدم: ميتوانم ببينمش. گفت: ما هر از گاهي ميرويم ديدنش، خواستي بيا برويم قم. گفتم: قم؟ مگر ملاست؟ بله آخوند است (قبلش فكر ميكردم شايد از اين خانقاهيها باشد).
در يك محله فقيرنشين قم، به در باز خانهاي رسيديم، قالي كهنه آويزان جلوي در را كنار زديم وارد دو اتاق تودرتو شديم كه در آن گله گله آدم دورتادور و وسط و كنار آن نشسته بودند و بحث ميكردند، شوخي ميكردند و ميخنديدند، يكي چاي ميآورد، ميخورند و...(قبلش فكر ميكردم جايي ميرويم كه همه مينشينند و شيخ با تشريفاتي وارد ميشود، بعد از او سؤال ميپرسند يا او حرف ميزند و همه گوش ميكنند يا...)
منتظر بودم تا شيخ را ببينم كه سفره آوردند و غذا و كسي غذا آورد و بين جمعيت تقسيم كرد؛ همونکه به بچهها سرويس ميداد. بعد از غذا سفره را جمع كرد و برد. من از نصرتا... پرسيدم: پس شيخ كجاست؟ گفت: همين بود كه ظرفها را برد. گفتم: همين كه... گفت: آره. با تعجب يكبار ديگر رفتارهاي مردي را كه حالا فهميده بودم شيخ است مرور كردم، يك آدم معمولي كه هيچ حالت خاصي نداشت غير از صميميت، مهرباني و بيتكلفي.

من مبهوت اين همه سادگي بودم. كه شيخ بچهبغل آمد و كنار ما نشست
بقیه خاطره در ادامه مطلب
بین ما و کشتن ولی خدا و تکهتکه کردن او و زیر سم ستوران بردن او ، ذره ای فاصله نیست...اگر ریشه ای نداشته باشیم چه رفعتی می خواهیم پیدا کنیم؟!!!
وبلاگی برای رشد اعتقادی و اخلاقی