🌾 از قلعه گنج که خارج میشی به سمت رمشک، اطراف جاده روستاهای کپری زیادی میبینی. روستاهایی که توی خونه هاش از دار دنیا چیز زیادی پیدا نمیکنی و عوضش کلی معرفت و مرام و محبت و خونگرمی زیر سایه کپرهاش میبینی و حظ میبری.
🌾 توی یکی از این روستاها به اسم "زیارت"، شنیدم که یک مجروح زمان جنگ وجود داره. یه بچه بسیجی. برام جالب بود. توی دهه شصت تو منطقه ای که همین حالا هم چیزی نداره. بسیجی و مجروح!
تصمیم گرفتم برم ببینمش. با جمعی رفقا رفتیم خونه شون. حدود چهل پنجاه سالش بود یعنی زمان جنگ یه جوون حدودا بیست ساله.
بهش گفتم چی شد که رفتی جنگ. (شما رو به خدا به تک تک جملاتش دقت کنید)
🌾گفت تو خونمون یه رادیو دو موج داشتیم خراب بود یه روز شروع کردم باهاش ور رفتن که تعمیرش کنم. درست شد. همون موقع داشت صدای امام رو پخش میکرد. گوش دادم تصمیم گرفتم برم جنگ .
پرسیدم: امام چی میگفت مگه.
گفت : حرفهای خوبی میزد تو هم میشنیدی میرفتی.
🌾 ولی اشتباه میکرد. قیاس به نفس میکرد. خیلیها صدای امام رو شنیدن و نرفتن. یه دل آماده و کنده از دنیا لازمه که صدای امام دورانش رو بشنوه و بلند شه. اما برای من یه نکته توی حرفهاش خیلی تکان دهنده بود به عنوان یه طلبه هر وقت یادم میافته احساس میکنم شونه هام سنگین میشه.
اون نکته این بود که فقط یه "رادیو دو موج" لازم بود که صدای امام رو به او برسونه. به کسی که امام یه تار موی اونو با کل کاخهای بالا شهریها عوض نمیکرد. صدای امام که به او رسید لباس رزم تن کرد و راهی شد. همین.
🌾 فقط کافیه دست مردم محروم رو توی دست امام و رهبری قرار بدیم. فقط کافیه صدای انقلاب رو همونطور که بود به گوش مستضعفین و محرومین برسونیم. همین.
#علی_چادگانی